دیشب و من......

سلام صبح بخیر  

خوبین؟؟؟؟‌  باشه ... 

یه چیز براتون بگم بخندید اول صبحی... 

دیشب دور و بر ساعت سه بلند شدم برم بیرون آخه یه خوابی دیده بودم بیدار شدم دیگه خوابم نمیبرد دست دست میشدم موقعه ای دمپایی کردم پام رفتم پایین چشمتون روز بد نبینه یه دفعه یه چیزی دیدم زیر پام در رفت منو بگو اونموقع شب خیال کردم شیر پریده جلوم      منو تصور کن اونموقع شب همه جا ساکت یه دفعه یه جیغ نابه هنجاری ازم سر زد که خودم جا خوردم     

آقا رو بگو از خواب ناز بیدار شده میگه چیه چی شده چی بود منم به تتپپه افتاده بودم خدا میدونه فقط چی به سر من اومد  بهش میگم گو گو ... میí گو چیه میگم گربه میí بابا ول کن من خیال کردم شیر امده اینجور ترسیدی وکلی خندید ازم       

یه چیزی بگم من اونقدرا هم ترسو نیستم  همش تقصیر اون خوابی بود که قبلش دیده بودم خلاصه صبح که صدام زد از خواب بلند شم برای نماز اومده بود گربه نازنین رو گذاشته بود جلو آینه (من صبح اولین کاری که میکنم خودمو تو آینه نگاه میکنم )همین که چشمم خورد به آینه گفتم یا خدا این چیه    

آخه خوابالود بودم نمیفهمیدم چی به چیه اون که از خنده ریسه رفته بودالان خودمم دارم از خنده میترکم   

کاش کاش.....